تمامی مطالب دلنوشته های خودم میباشد
نمیگم دلم گرفته آخه انگار که شکسته نمیگم پراز غباره آخه گریه شیشه شو شسته نمیگم دلم خزونه آخه باد برگ هارو برده نمیگم خونه تارتاره آخه خورشید خونمو سوزونده نمیگم تو آسمونها تک ستاره ای ندارم آخه ابرهای سیاه رو چه جوری کنار بگذارم نمیگم ساعت عشق رو لحظه لحظه می شمارم آخه میون این همه غصه مگه من ثانیه دارم؟! نمیگم زندگی سخته،قصه جوونه غصه نداره آخه مگه میون سوز و سرما جوونه زندگی داره؟ نمیگم به زیر بارون چترا هیچ سقفی ندارن آخه اشک سرد و بارون واسه من چه فرقی دارن نمیگم شبم سیاه نیست،نور مهتاب اینجا خوار نیست آخه تو دل خاموش و سردم،رنگ شب برام که تار نیست نمیگم دل پروانه ی تنها دیگه امیدی نداره آخه پروانه دیگه هیچ دلی نداره نمیگم دلم گرفته... کــاش دستانم آنقــدر بزرگ بـــود با تمام مداد رنگی های دنیا زیباترین عکس های دنیا، در اتاق های تاریک ظاهر می شوند؛ سلام پارسایی منم نرگسی یادت میاد داداشی میدونم که یادته میخام برات بنویسم داداشی دلم تنگ شده برات خیلی مگه حامیم نبودی حالا میخای منو تنها بزاری اونجا نکن داداشی میدونی که تحمل ندارم چرا خدافظی کردی یادته بهمون یاد دادی پشت هم باشیم یادته بهمون یاد دادی لبخند بزنیم یادته داداشی حالا بیا من منتظرتم یادت باشه لبام بدون تو به خنده باز نمیشه روزی که تو مرا به سوی خود خواندی یادت هست؟؟؟ من آن روزها پراز شور بودموعشق تورا میخواستم تو هم مرا میخواستی یادت هست؟؟ چه زود مرا از خود راندی من بی تو نمیمیرم ،فقط فراموش میشوم یادت باشد!!! کمی که گذشت، تو نیز فراموش میشوی!!! اما دنیا فراموش نمیکند، یادت باشد!!! مدتـــهاســـت تـــــــــــــنهایی را چگونه می دانی ؟ تنهایی یعنی من و من تنهایی یعنی من و من بدون لظه ای با تو تنهایی یعنی من و من در فکر تو هر زمان تنهایی یعنی من و من ماندیم و تو و او رفتید بگذار تا خیره شوم به دور دست ها براستی این چیستی ها و کیستی ها چه بر سرما آورده است که اینگونه فقط به دور دست ها خیره هستیم که تو بیایی ، که من بیایم براستی آیا هنوز هستی ؟ یا در این دریای بی انتهای تنهایی ، تنهای تنهایم ....! دستانم تشنه دستان توست، شانه هايت تكيه گاه خستگي هايم، با تو مي مانم،بي آنكه دغدغه هاي فردا را داشته باشم،زيرا مي دانم فردا،بيش از امروز دوستت خواهم داشت.. بیا برویم بسوی فرداهایی بهتر از فردا تا باور کنیم قدرت با هم بودن را و به رخ همه بکشیم هم قدم بودن را چگـــــــــــونه باور کنم که دوستت دارم هایت را برای دیگری هم خواهی گفت چگونه باور کنم که صدای نفسهایت را هم کس دیگری حس میکند چگونه باور کنم در آغوش دیگری آرامش میگیری وقتی میگفتی فقط تو را دوست دارم گویی دوست داشتن بازیچه است بیا قلبمان را با عشـــــــق بیمه کنیم بیا هرجا را با عشق زیبا کنیم بیا هر زمان را با عشق تجربه کنیم بیا هرلحظه را با عشق معنا کنیم بیا عشق را با عشق معنا کنیم
که می توانستــم چــرخ و فــلک دنیـــا را به کــام تو بچرخانــم ...
با هرزبانی که بدانی یا ندانی
چه بخواهی و چه نخواهی
بدون هر تشبیه و استعاره و ایهام
تنها یک جمله برایت مینویسم
بی اندازه و بی نهایت
دوستت دارم خاص ترین مخاطب خاص دنیا
پس هر وقت در تاریکی زندگی قرار گرفتی؛
بدان که خدا می خواهد از تو تصویری زیبا بسازد.
نظر شما برام مهمه
دیگر توانی برایم نمانده است گویی تمام شده است برایم آنچه شروع شده است به چه سو نگاره می اندازم زمانی که دشمنانم در همه سو هستند ... بیا ای خورشید تابان می خواهم بتابی بر چشمان
پارسا تا بهانه ای داشته باشد برای اینکه چشمانش را ببندد و خنجر های دوستان و دشمنان را تحمل کند بیا ای مهتاب تا بهانه ای بدهی به دستان پارسا تا بخواهد ببیند اما نبیند آنچه که باید ببیند و دیده نشود آنچه که حقیقت است ...! براستی چه سخت و شوم است تنهایی در دیاری که همه لبخند بر روی لب به تو خیره هستند ... از هر سو خنجری روان است و از هر سو تیری بر جانم می افکنند ای دوستان نزنید ؛ ای دوستان نزنید ، ای دوستان نزنید ... من دشمن بسیار دارم تاب خنجر آنان را ندارم چه برسد بر تحمل زخم های از پشت خورده دوستان را ... همه آزاد هستید و التماس می کنم که بخندید ... من خنده های دوستانم را می ستایم ! می پرستم می پرستم می پرستم چهره دوست را چون خورشید پرستان ... بزنید ای دوستان خنجر های زهر آگین خود را بزنید بر قلب بی جان من بزنید اما با لبخند ... این چه شوقی است که در همه حال می خواهم چهره دوستانم خندان باشد ... راستی ؟ تا بحال تنهایی مرا احساس کرده ای ؟ آری تشکیل داده ام خانواده ای از جنس دوستی ها را و لبخند نشاندم بر لبان دوستانم اما خود خنجر خورده آنم .... ای دوست چه حسی داری وقتی بدانی باید سنگ قبر را برای خود سفارش بدهی ؟ بر سنگ قبر خود حک خواهم کرد ای دوست لبخند بزن لبخند بزن لبخند بزن .... جغد شوم می خواند از پایانی انکار ناپذیر و توان پارسا نیست برای مقابله با آن ... ای دوست لبخند بزن که تمام آرزویم لبخند توست ..... میمیرم برای یک لحظه شادمانی تو ... خنجر ها را زهر آگین زده اند تو بخند تا منم هم آخرین چیزی که میبینم چهره شادان دوست باشد..... چه حس زیبایی است پایان وقتی که می دانی همه خوش هستند پایان شیرین است نپندار که پایان تیره است پایان سپید است لبخند بزن ای دوست لبخند بزن ...
دلـــم شـــروعــی تـــازه میخــــــواهــد
تــو بیـــــــا
مــــــرا دوبـــــاره آغـــــــاز کـــن…
چــــــــــــــنان باورت داشتم که فکر میکردم هر دم تو مرا می ستایی بخاطر با تو بودن چنان به خود امید داشتم که حس میکردم دم به دم تنشنه دیدار رخسار توام مرا ببخش ای بهترین سرآغاز مراببخش!
Power By:
LoxBlog.Com |